خواب دیدم با مامان رفته بودیم بازار. یعنی انگار که من اول رفته بودم و بعد او را با خودم برده بودم. یعنی توی خواب قدرت ظاهر کردن ادم ها را داشته باشم بهش نیاز داشتم و ظاهرش کردم. حس خیلی خوبی بود که برعکس همیشه من او را برده بودم که همراهم باشد نه او من را. برعکس همیشه که او من را وادار میکرد به اینجا و آنجا گشتن من او را وادار میکردم به اینجا و آنجا گشتن. فقط برای دل خودم. و او توی خواب راضی نبود و همین کیف داشت.
خواب میم را هم دیدم. باید تا صبح بیدار می ماندم که درس بخوانم. امتحان ادبیات داشتم. و او میخواست بخوابد و باید چراغ روشن می ماند و من چراغ را به خاطر خودم روشن گذاشتم و هیچ جایم درد نمی کرد.
یک همچین گیر و گورهایی دارم من. اینکه سالها خودم را کاستهام. حالا که هر دویشان را دارم از ذهن و ضمیرم پاک می کنم (میم که پاک شد و تمام) حال بهتری دارم.
قربانی داریم تا قربانی. یکی قربانی میشود و همه اذعان میکنند و یکی دیگر سرش را میبرند و تکفیرش هم می کنند. این دومی بدجوری بدجوری قربانی است. اما یک راه بیشتر ندارد و اینکه به هر ضرب و زوری که شده سر خودت را از آن زیر بکشی بیرون. احمقانهتر از این نیست که فریاد بزنی که باور کنند قربانی تو بودهای. گور بابای باور همه شان. هیچ چیزِ باور هیچ کس به تو نمیماسد.
همین فرمان را گویا باید بگیرم...!
کی میدونه فردا چه خبره کی میدونه من زشتم یا نه کی میدونه منو میخونه یا نمیخونه
ایده تخمی تازه ای. یا تخم ایده تازه ای؟ یا تازه تخم ایدهای؟ یا ایده تازه تخمی ای؟ قانون احتمال میگه
قربانی ,خواب ,آنجا ,وادار ,برعکس ,گشتن ,او را ,من او ,برعکس همیشه ,داشتم و ,برده بودم
درباره این سایت